از بریده نقل شده است: رسول خدا (ص) برای یکی از جنگ‌ها از مدینه خارج شد وقت باز گشت کنیزی سیاه آمد و گفت: ای رسول خدا من نذر کرده ام اگر خدا تو را به سلامت باز گرداند در حضور شما دف بزنم و آوازخوانی کنم.

 رسول خدا (ص) فرمود: «ان کنت نذرت فاضربی والا فلا» اگر نذر کرده­ای، دف بزن وگرنه خیر. پس شروع به دف زدن کرد، و ابوبکر داخل شد و او هنوز دف می­زد، سپس علی داخل شد و او هنوز دف می­زد، سپس عثمان داخل شد واو هنوز دف می­زد، ولی تا عمر داخل شد کنیز دف را زیر پایش گذاشت و روی آن نشست. در این هنگام رسول خدا فرمود: «إِنَّ الشَّیْطَانَ لَیَخَافُ مِنْکَ یا عُمَرُ إنی کنت جَالِسًا وَهِیَ تَضْرِبُ فَدَخَلَ أبو بَکْرٍ وَهِیَ تَضْرِبُ ثُمَّ دخل عَلِیٌّ وَهِیَ تَضْرِبُ ثُمَّ دخل عُثْمَانُ وَهِیَ تَضْرِبُ فلما دَخَلْتَ أنت یا عُمَرُ أَلْقَتْ الدُّف» (سنن ترمذی ج 5، ص 620 ف ح 3690).

ای عمر همانا شیطان از تو می‌ترسد، من نشسته بودم و او دف می‌زد، و ابوبکر آمد واو می‌زد، سپس علی آمد و او می­زد، سپس عثمان آمد و او می­زد، چون تو وارد شدی دف را انداخت.

چند سؤال از اهل سنت:

1. آیا رسول خدا (ص ) به زنان رقاص نگاه می­کند و به صدای غنای أنها گوش می­کند؟)

2. آیا شیطان از رسول خدا (ص) نمی­ترسد اما از عمر می­ترسد!؟

3. آیا مقام عمر برتر از مقام رسول خدا (ص) است.

...